در آینه...
روز از شب متولد شده است و در این منم پیچکی خشک به فرداهایم ظهر هرروز زنی می خندد ،
در آینه تلخ
و نگاهی نگران بر تقویم و صدای پریانی از دور . امشب آبستن صبحی است که در آن صبح، زنی بار خودش را بسته است و در آینه نمیخندد دیگر، خسته است.../.../...
در آینه تلخ
و نگاهی نگران بر تقویم و صدای پریانی از دور . امشب آبستن صبحی است که در آن صبح، زنی بار خودش را بسته است و در آینه نمیخندد دیگر، خسته است.../.../...
پ.ن ۱:بیچاره زنه.../.../...
پ.ن ۲:دلم یهو گرفت!!!/!!!/!!!
+ نوشته شده در شنبه نهم مرداد ۱۳۸۹ ساعت 19:38 توسط مهتا خانوم!
|